محمد صادق محمد صادق ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

تولد یک رویا

13 ماه گذشت ...

لبخند تو اجازه زندگیست،صدای قــه قــهه اش طراوت خانه و در عجبم از خدایی که از هیچ می آفریند ... راستی دلم در شمارش روزهاست،نه بمعنای سخت گذشتنش،برای استقبال از روزهایی خوشتر به فضلش. نمی دانی چقدر دلم هوای صحبتت را دارد،کاش زودتر جریان گفتگوهامان دوطرفه شود.من بگویم ... تو بگویی!دلم می خواهد بیشتر به دنیای کودکانه و بعدتر به دنیای مردانه ات بیایم،دلم می خواهد بفهمم در آن سلولهای خاکستری چه می گذرد. نمی دانم آن روزها باورهایم برایت چه طعمی است؟! ولی خوب می دانم سخنان تو برایم شهد روان است ... دلم به شمارش روزهاست برای چشیدن مادری بیشتر،یقین دارم امروز به مادر یکماهه پارسال مادرترم و سالهای بعد...بی شک از ابتدای راه،دو...
23 خرداد 1391

صدایم کن که صدای تو خوب است ...

وقتی مـا مـا صدایم می کنی که قلب مادر برایت از جا کنده میشود،که صدای تو صدای خوبیهاست . وقتی با آن قدمهای کوچک و هنوز نااستوارت راه بسویم کج می کنی که لبخند مادر محو نشدنی است ...آغوشت که می کشم قلبم گرم می شود، خانه ات آباد پسرم که با تو مادری میکنم ... دلم برای صدایت تنگ است جان ِ مادر! محمدصادقم ، شکوفه بهشتم ،نمی دانم که آیا من به این حد بد بودم، که خدا با دادن چون تویی خواست از عمری که بخواب رفت بیدارم کند؟! یا که نه او بیش از اینها مهربان است .... که بی شک حکم دوم بارها و بارها و بسیار پیش از این برایم قطعی شده ولی در مورد اولی اندکی تردید دارم ... که پسرم خدای سرزمین های پست و بلند گواه است تا به حال قلبم به گرفتاری کسی نخن...
7 خرداد 1391
1